در افتاب کمرنگ زندگيم و پياده رويي که نمي دانم به کدامين خيابان منتهي مي شود ودر طلاطم شاخه هاي بي برگ ـ زير چتري که مرا از باران مهربانت جدا مي کند به دنبال نيمکتي مي گردم که لبريز از روياهاي کودکانه و ارامش دل هاي بي قرار باشد انگونه که بتوانم تو را در ذره ذره وجودم احساس کنم
پايان راه کجاست اي خداي مهربانم؟؟؟؟؟
ممنونم از حضور سبزت