با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي تا بي خبر بميرد در رنج خود پرستي
------------------------------------------------------------------
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي
اي درد توام درمان در بستر ناكامي وي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
مشتاقي و مهجوري دور ازتو چنانم كرد كزدست بخواهد شد پايان شكيبايي
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند درياب ضعيفان را در وقت توانايي
در دايره قسمت ما نقطه پرگاريم لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
فكر خود وراي خود در عالم رندي نيست كفر است در اين مذهب خودبيني و خود رايي
يارب بكه بتوان گفت اين نكته كه در عالم رخساره بكس ننمود آن شاهد هر جايي
ديشب گله زلفش با باد همي گفتم گفتا غلطي بگذر زين فكرت سودايي