سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روز ستمدیده بر ستمکار سخت‏تر است ، از روز ستمکار بر ستم کشیده . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 86 مهر 23 , ساعت 10:42 صبح

بنام خدا
بیاد مهدی (عج)

سلام به همه ی بروبچ مکتبی....

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

در ابتدا تبریک میگم عید سعید فطر را به همه ی بروبچ خوب مکتب خونه و امیدوارم به فضل الهی تونسته باشید از این فرصت 30 روزه نهایت استفاده را برده باشید...
امروز اولین روز درسی ما و شما بعد از ماه مبارک رمضان است... و در واقع ما از امروز کار را به صورت جدی شروع میکنیم...
اما قبل از اینکه بریم سراغ درس و بحث اجازه بدید یه مقدمه ای را بهتون بگم:

اصولاً آدم ها در مواجهه با یک محیط جدید 3 دسته میشوند...
گروه اول افراط میکنند... مثلاً فردی اصلاً تا به حال لب به سیگار نزده است... ولی وقتی با یک گروه سیگاری برخورد میکنه دو برابر اونها سیگار میکشه... ویا مثلاً افرادی به خارج از کشور میروند وقتی وضع بی حجابی اونجا را میبینند اونها افراط میکنند و اصلاً لخت رفت و آمد میکنند... یکی از دوستان تعریف میکرد میگفت : رفته بودیم کانادا برای ادامه تحصیل... خانم های اونجا به ندرت از لوازم آرایشی استفاده میکنند و شاید فقط برای یکسری جاهای خاص استفاده کنند... برای ما جالب بود که 90 درصد خانم هایی که خود را روزانه آرایش میکردند ایرانی بودند...

و اما گروه دوم کسانی هستند که همرنگ جماعت میشوند... به قول معروف : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو...

گروه سوم هم کسانی هستند که برعکس محیط عمل میکنند... به قول معروف ساز مخالف میزنند و میخواهند متفاوت باشند...

اما اینها را گفتم تا یه نتیجه گیری در مورد ماه رمضون بکنم...
فرض کنید شما رفته اید مکه.... (انشاءالله)
اونجا شما مجبورید نمازهایتان را اول وقت بخوانید... یا همین ماه رمضون... شما مجبور بودید روزه بگیرید... وخیلی هم خوبه و ثواب هم داره...
ولی میدونید چی از همه بهتره؟؟؟ و خدا از کدوم عبادت بیشتر خوشش میاد؟؟؟
خدا از اون عبادتی خوشش میاد که شما در یه جایی باشید که هیچ کس به یاد خدا نیست ولی شما به یادش باشید...
مثلا ظهر که اذان میگن هرکسی به فکر انجام یه کاریست... یه کسی میره تا ناهار بخوره... یکی میره تا بخوابد... یکی سر کارش است و....
ولی شما بلند شید و نمازتون را اول وقت بخونید...
خیلی حال میده...
یادم میاد چند سال پیش خسته بودیم ، بسیار خسته... تازه از راه طولانی سفر به خانه رسیده بودیم. داشتند اذان می گفتند...
گفتم : خیلی خسته ایم ، استراحتی بکنیم و بعد نماز بخوانیم ، آخه آدم که خسته باشه نمی فهمه چی داره میگه تو نماز...
گفت: میدونی حالا چی حال میده؟
گفتم : یه خواب آرام و عمیق...
گفت نه! الان که خستگی از سرتا پامون میباره ، الان که نای بلند شدن از زمین را هم نداریم ، الان که این بدن فقط و فقط به استراحت فکر میکنه ، نمی دونی چقدر لذت بخشه که با همه ی این خستگی ها ، جلوی چشم محبوبت خودنمایی کنی...
گفتم : یعنی چه؟
گفت: یعنی به محبوبت بفهمونی که چقدر عاشقشی...
گفتم : چه جوری؟
گفت : نمی دونی چه لذتی می بره وقتی ببینه تو با نهایت خستگی و با این بی رمقی بلند شدی و به طرفش میری...
و بعد بلند شد ، وضوئی گرفت و ایستاد به نماز...
و من در این فکر غوطه ور ماندم که چرا من عاشق نیستم و عجب قواعدی داره این دنیای عاشقی...

بیایید حالا که ماه رمضون تموم شده ما خدا را فراموش نکنیم و همواره به یادش باشیم در همه جا و همه حال....

             

واما بریم سراغ درس...
خوب تا کجا درس داده بودیم؟؟؟

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ