بنام خدا
بیاد مهدی (عج)
سلام به همه مکتبی ها.
قرار بود دیگه در سال 86 مطلب جدیدی ننویسیم ولی در ابتدای سخن ماهنامه طوبی مطلبی خوندم که حیفم اومد اینجا نگم.
راستی نمردیم و یکی از نوشته هامون به عنوان بهترین نوشته در پارسی بلاگ انتخاب شد. دست بروبچ ماهنامه درد نکنه که بعد از چند سال بالاخره یه مطلب توپ نوشتند.
و اما ابتدای سخن ماهنامه طوبی شماره 7 (اسفند 86):
ابتدای سخن
سلام ، سلام به طوبی ، سلام به درخت سبزی که ریشه اش در بهشت اوست و شاخه های آن در دلهای پیروانش. شما هم می شنوید ، صدای پای بهار را میگویم. زمستانی را با ما بودید و گرمی لحظه هایتان امید دیدار بهار را به ما می آموخت و همین سرمایه کار ما بود. خیال نکنید بهار 87 را می گویم. نه ، انتخاب شماانتظار بهار انسانهاست چرا که شنیده ام در خلوت های عارفانه تان و با دانه های تسبیح اشکتان زمزمه می کنید. کجاست آن بهار انسان ها و خرمی دلها؟ واین انتخاب است که مایه ارزش گذاری است و انتظار بهار با عمل صالح در همه شئون زندگی نمره قبولی دارد و خوشا به حال آنهایی که زمینه ساز آمدن بهار هستند.
از باغبان لاله ها گرفته تا شما که دلتان را به طوبای محبت ایرانی گره زده اید ، انتخابی دوباره در راه است و امتحانی دوباره و....... و ارزش هر کداممان از انتخابی که می کنیم مشخص خواهد شد.حواسمان جمع باشد ، گوش دلمان باز باشد تا راه و راهیانی را انتخاب کنیم که متخصص باشند در ساختن جامعه ای «مهدی پسند» و اگر میسر نیست متعهدانی باشند که به آمدن بهار معتقد باشند.
می دانم ، سردی زمستان را چشیده ام و اشک آن طفل معصوم را که از سوز سرما یخ زده بود را دیده ام. برای همین باید انتخاب کرد ، راه را باید انتخاب کرد. اگر از ترس زمستان به گوشه ای بخزیم ، بهار که بیاید خجالت خواهیم کشید که به استقبالش نرفته ایم. و بدانیم اگر به حرف زمستان پرستان خیال باف گوش داده و بیراهه برویم بهار که بیاید سرافکنده ایم ، باید ایستاد و جنگید.
لاله هایی که رفتند کاری حسینی کردند و ما که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم و زینب ، رساندن پیام سرخ را انتخاب کرد ، نه اسیری و ذلت و بیعت با ظم و گوشه نشینی و عارف بازی.
و انتخاب شایسته هر کدام ما رساندن پیام سرخ لاله ها به بهار است که ما آماده ایم ، بیا.......
همانطور که قبلاًهم گفته شد آخرین جلسه بروبچ مکتب خونه در سال 86 فردا از ساعت 7 بعدازظهر در سالن اجتماعات مکتب خونه حضرت ولیعصر (ع) برگزار میباشد. ضمناً طبق گفته دوستان تبلیغات قرار است نمایشگاه کوچکی با موضوع جنگ و دفاع مقدس در محل نمایشگاه های مکتب خونه حضرت ولیعصر (ع) برگزار شود.
خداحافظ تا سال 87
بنام خدا
بیاد مهدی (عج)
سلام به همه اعضای مکتب خونه.
قبل از هر چیز معذرت خواهی ما را پذیرا باشید به دلیل این همه غیبت.
شاید این آخرین نوشته ما باشه در سال 86.
پس احتمالا یه کم طولانی باشه.
در این مدت اتفاقات زیادی در مجموعه افتاد که اکثرا خوب و شیرین بود.
شماره 30 (اسفند ماه) ، که آخرین شماره ماهنامه گل نرگس در سال 86 به همراه شماره 7 ماهنامه طوبی به چاپ رسید و پخش شد.
از همین جا دست مریضا میگیم به همه دست اندرکاران ماهنامه.
در ماهنامه خبرهای جالبی زده شده بود.
مثلا: بانمک شدن زمین ورزش مجموعه به دست کارگران شهرداری و یا داشتن کوچه های متفاوت در ایام نوروز البته به نقل از خبرگزاری ای.بی.ان.ان
اما مهمترین موضوع جلسه آخر سال مجموعه است که طبق اعلام ماهنامه قراره همانند سال گذشته در مدرسه حضرت ولیعصر (عج) برگزار بشه.
در همین جا لازم میبینیم که از همه اعضای محترم دعوت بیاریم که در این جلسه شرکت کنند.(جمعه 24 اسفند ، همزمان با انتخابات)
و اما مثل همیشه قصد داریم یه مطلب از ماهنامه انتخاب کنیم و براتون بزنیم.
به نظر من و اکثر دوستان بهترین مطلب در این شماره مطلب (بخون یاد بگیر) در صفحه 3 و 4 ماهنامه طوبی بود.
در اینجا قسمتی از اون مطلب را براتون میگذاریم ، البته یه کم زیاده ولی ارزش یه بار خوندن رو داره:
5 - 4 تا پله را باید از حیاط به طرف زیرزمین بروی تا به خانهشان برسی؛ یک زیرزمین مسکونی پنجاه و چندمتری توی یک خانه قدیمی؛ یک هال کوچک، یک آشپزخانه جمعوجور و یک اتاق 9متری.
نه مبلمانی توی خانه میبینی و نه کمد و بوفه و دکور؛ حتی تلویزیون هم توی خانهشان پیدا نمیشود. فقط یک کامپیوتر توی هال هست - که البته آن هم جزء خریدهای عقدشان بوده - و حدود 500جلد کتاب که توی اتاقشان انبار شده.
هر چند وقت یک بار هم صدای موتورخانه کنار خانهشان میآید. این، همه ی زندگی علیمحمدزاده و زهرا علیرضایی است. آنها 2سالی میشود که با هم ازدواج کردهاند و با همین شرایط دارند زندگی میکنند. شاید تصورش سخت باشد اما آنها میگویند که الان نسبت به 2سال پیش وضعیتشان خیلی بهتر شده و البته خودشان را هم خوشبختترین آدمهای روی زمین میدانند. دلیلشان هم جالب است؛ «انتظارمان از زندگی، بودن کنار هم بود که به آن رسیدهایم؛ بیشتر از این هم نمیخواستیم».
«توی دانشگاه شهید بهشتی همکلاسی و همرشته بودیم. دو تاییمان مدیریت صنعتی میخواندیم. همان جا همسرم را دیدم و بعد از بررسی شرایط، تصمیم به ازدواج گرفتم. 23سالم بود. کار نمیکردم آن موقع. سربازی هم نرفته بودم. درسم هم تمام نشده بود.»؛ اینها را علی میگوید. او از آن روزها و انگیزهاش برای ازدواج، یک خاطره ی جالب هم تعریف میکند؛ «سال سوم دانشگاه بودم که یک روز یکی از بچهها داشت توی نمازخانه با حاجآقای دانشگاهمان در مورد ازدواج صحبت میکرد.
آن دوست ما داشت در مورد سختیهای ازدواج صحبت میکرد. حاج آقا گفت من پارسال توی همین دانشگاه به یکی از بچههایی که مثل شما از سختی ازدواج و مشکلات مالیاش میگفت، گفتم اگر300هزار تومان بهات چک بدهم، ازدواج میکنی؟ گفت آره. حاجآقا هم گفت من الان پا میشوم میزنمت. تو حرف خدا را قبول نداری؟ خود خدا گفته تو ازدواج کن، من میرسانم. آن وقت معلوم نیست چک من بیمحل باشد یا نه. طرف هم خجالت کشید و رفت ازدواج کرد. سال بعدش هم ماشین خرید و پول خانه را جور کرد. حاجآقا میگفت همین چند روز قبل هم خیلی خوشحال با خانمش آمده بود پیش من. خب، من اتفاق آن روز و صحبتهای حاجآقا توی ذهنم بود. وقتی هم که برای ازدواج اقدام کردم، یاد این حرفها بودم».
و اما مراسم خواستگاری
«توی مراسم خواستگاری از من پرسیدند چه کار میکنی؟ گفتم دانشجو هستم و وضعم را گفتم. خب، به هر حال توانستند اعتماد کنند؛ هم به دخترشان، هم به انتخاب دخترشان و هم به من».
حالا جریان روزهای خواستگاری را از زبان خانم علیرضایی بخوانید؛
«خب همان روز خواستگاری، پدر و مادرم از علی پرسیدند که کارت چیست و دنبال چی هستی از ازدواج؟ همان سؤالهای کلی و معمول و البته بدون توجه به ماشین و خانه داشتن و... . بعد هم که از خودم سؤال میکردند، بیشتر میپرسیدند وضع ایمان و اخلاقاش چطور است؟ میپرسیدند تو توی دانشگاه میشناسیاش، چهجور آدمی است؟ وقتی هم که من تاییدش کردم، پدر و مادرم گفتند خب، بقیهاش را خدا میرساند.
خانوادههایمان هم خودشان با سختی شروع کرده بودند و این شرایط را خودشان لمس کرده بودند، بنابراین مشکلی نداشتند با این کار. گفتند فوقش 5سال اول بهتان سخت بگذرد. آدم به مردش اعتماد داشته باشد همه چیز درست میشود».
داماد 70هزار تومانی
آنها با حقوق 70هزار تومانی علی به خانه بخت رفتند. «درست یک هفته بعد از عقدمان، از جایی زنگ زدند و گفتند کمک میخواهیم برای کاری. کار کوچکی بود. بهام گفتند با توجه به آن کار چند ماه پیشت اینجا یک کار ساعتی خوب هست؛ بیا و مشغول شو. من هم رفتم؛ ساعتی هزار تومان میگرفتم.
به جای 5درصد هم 10درصد مالیات کم میکردند. میشد ساعتی 900تومان. سقف کاریام هم 100ساعت بود. میشد ماهی حدود 70هزار تومان. حول و حوش یک سال بعد یکی دیگر زنگ زد و گفت دوست داری فلان جا کار کنی؟ نیرو کم دارند. ما هم رفتیم آنجا». الان اما وضعشان کمی بهتر شده و دریافتی ماهانه علی، 200 هزار تومان است.
شاید همین حقوق 200هزار تومانی هم برای خیلی از ما کم باشد و نتوانیم یک زندگی را بچرخانیم، چه برسد به حقوق 70هزار تومانی. اما آنها معتقدند که زندگی هیچوقت بهشان سخت نگذشته است چون هوای همدیگر و البته هوای پولهایشان را دارند و با صرفهجویی، هزینههایشان را کمتر میکنند؛ «3 - 2 ماه اول همه هزینههایمان را مینوشتیم و حساب و کتاب میکردیم؛ مثلا وقتی هزینه رفتوآمدمان را حساب کردیم، دیدیم اگر یک موتور قسطی بگیریم هزینهمان کمتر میشود. بدون موتور ماهی 45هزار تومان هزینه رفتوآمدمان میشد اما الان که موتور خریدهایم، فقط ماهی 30هزار تومان قسط آن را میدهیم.
پول موتور را هم خودمان جور کردیم. سکههای هدیه عقدمان را فروختیم و پولش را گذاشتیم توی صندوق قرضالحسنه. 3ماه بعد، 3برابرش وام گرفتیم. برای بقیه موارد زندگی هم همینطور. آن اوایل پساندازی برایمان نمیماند اما الان ماهی 40- 30 هزارتومان برایمان میماند که آن را هم توی دستمان نگاه نمیداریم و میدهیم به دوستانمان که به پول فوری احتیاج دارند».
مشهد به جای سالن
«حدود 2میلیون تومان هزینه کردیم برای ازدواج؛ 2تا یک میلیون تومان وام گرفتیم و با آن پول، خرید عقد و عروسیمان را کردیم. بخش عمدهاش هم صرف خرید فرش و کامپیوتر شد.
دو تا حلقه هم خریدیم. حلقه ی خانمام شد 18هزار تومان و حلقه نقره من هم شد 8هزار تومان». آنها بهمن83 عقد کردند؛ «مهریهام 14سکه بهار آزادی بود که خود علی هم 110تا سکه به نیت حضرت علی(ع) هدیه کرد؛ شد 124سکه. برای مراسم عقد حدود 70 - 60 نفر از بستگان درجه اولمان را دعوت کردیم خانه پدرم. یک جشن خیلی ساده هم گرفتیم. فیلمبردار و عکاس نداشتیم.
خود علی با هندی کم فیلم میگرفت؛ بار اولش هم بود. الان که فیلم را نگاه میکنیم کلی با هم میخندیم. دائم میخورد به در و دیوار، میخورد زمین؛ بامزه شده فیلممان. لباس عروس هم نپوشیدم؛ یک لباس معمولی و ساده بود. فقط شام بود و میوه و شیرینی».
مهر84 مراسم عروسی برگزار شده و یک زندگی ساده اینطوری شروع میشود؛ بدون مراسم و تالار. «یکی از سکههایی که توی عقد هدیه گرفته بودیم را فروختیم. آن موقع شد 94هزار تومان. با پولش رفتیم مشهد. 3 - 2 روز ماندیم، بعد هم آمدیم سر زندگیمان. سال اول را توی سوئیت 39متری پدرشوهرم زندگی کردیم. 8 -7ماهی آنجا بودیم و بعد آمدیم توی این خانه؛ خانه پدر بزرگ علی. آمدنمان هم به خاطر دوری راه علی بود. دراینجا یک تغییراتی هم دادیم و زندگی کردیم»؛
همسر علی، اینها را میگوید و بعد وقتی میپرسیم تا به حال برایتان پیش نیامده که حسرت بخورید که مثلا چرا لباس عروس نپوشیدید و آتلیه نرفتید و مراسم را توی تالار نگرفتید، جواب میدهد: « اتفاقا خیلی وقتها با خودمان میگوییم چه خوب شد که خودمان را درگیر این چیزها نکردیم؛ حتی یکجورهایی برای بقیه هم الگو شدهایم. الان هم خواهر من و هم خواهر علی با همین شرایط ازدواج کردهاند».
وقتی از این گفتهها و غیرقابل باور بودنشان برای همسن و سالهای خودمان میگوییم، علی جواب قشنگی میدهد؛ «هرکسی برای زندگی خودش، هدف هایی دارد. طرف مقابلت هم باید با تو هم عقیده و همفکر باشد. وقتی بدانی در زندگی دنبال چی هستی و واقعیتها را با ایده آلهایت تطبیق بدهی، همیشه ابراز رضایت میکنی».
با هم سخت نمیگذرد
دلتان نمیخواست مثلا یکی دو سال صبر میکردید تا وضعتان بهتر میشد و بعد میرفتید سراغ ازدواج؟
علی اینطور به این سؤالمان جواب میدهد: «یک مسئله اینجا هست. وقتی اعتقاد داشته باشی که خدا خودش کمک میکند و میرساند، حتما میرسد؛ همیشه هم میرسد.
من این اعتقاد را بارها تجربه کردهام برای همین هم هیچوقت به این فکر نمیکنم که بهتر بود دیرتر ازدواج میکردیم تا کار درست و حسابی و سرمایه و پسانداز کافی داشته باشیم. اتفاقا همیشه با خودم میگویم کاش زودتر ازدواج میکردم. اعتقادم این است که ازدواج توی مسیر زندگی یک دستانداز است؛ اتفاقی است که تا بخواهی خودت را با آن هماهنگ کنی زمان میبرد. اگر بخواهی کاری را شروع کنی و به سمت آن بروی، بهتر است زودتر ردش کنی».
همسرش حرفهای او را کامل میکند: «این آرامشی که ما از ازدواج با همدیگر به دست آوردیم، به همه سختیهایش میچربید. خب، ما به جای اینکه توی آن یکی دو سال، جداگانه سختیها را تحمل کنیم، با هم داریم تحملش میکنیم. اینطوری فشار کمتری هم بهمان میآید. آرامش بیشتری هم داریم در کنار هم».
ساندویچ و رادیو و کتاب
آنها در کنار زندگی سادهشان، از تفریح هم غافل نمیشوند؛ «گاهی وقتها با هم میرویم بیرون غذا میخوریم؛ البته نه رستوران. میرویم ساندویچ هایدا میخوریم چون ارزانتر است. معمولا هم چند تایی بلیت مجانی از سازمان بهمان میدهند و سینما میرویم. گاهی اوقات هم از ویدئو کلوپ سیدی میگیریم و با کامپیوتر تماشا میکنیم اما با تلویزیون میانهای نداریم چون احساس میکنیم آنقدر وقت کم میآوریم که دیگر به تلویزیون دیدن نمیرسیم؛ بیشتر، رادیو گوش مـــیکنـیم. بـــزرگتــرین ولذتبخشترین تفریحمان اما مطالعه است».
5 سال بعد
میگویند زندگی علمی را خیلی دوست دارند و میخواهند به بالاترین مدارج علمی برسند. هر دویشان هم الان مشغولند تا خودشان را برای کنکور کارشناسی ارشد آماده کنند اما برای آینده ی زندگی و وضعیت اقتصادیشان، چیزهای دیگری میگویند؛ «رسیدن به وضعیت ایده آل، بستگی به این دارد که در زندگی دنبال چه چیزی باشی.
همین بحث خرید خانه را اگر بخواهیم مثال بزنیم با فرض ثابت ماندن قیمت خانه چیزی حدود 12 - 10 سال طول میکشد تا بتوانی یک خانه کوچک بخری؛ یعنی 10سال از عمرت را صرف کردهای که خانه بخری. خب، خانه خریدن به آدم آرامش میدهد ولی وقتش را هم باید در نظر بگیری. به نظر من نمیارزد که آدم 10سال وقت بگذارد تا بتواند یک خانه بخرد».
حسرتهای جالب
آنها حسرت خوردنشان هم جالب است. وقتی درباره حسرتهایشان ازشان سؤال میکنیم، کمی فکر میکنند و بعد زهرا جوابمان را اینطور میدهد؛ «2تا حسرت بزرگ توی زندگیمان میخورم؛ اول اینکه کاش علی سرباز نبود و میتوانستیم بنشینیم کنار هم و با هم برای کنکور درس بخوانیم. دومین حسرت بزرگمان هم - که همیشه به علی میگویم - این است که کاش همان ترم اول دانشگاه با هم آشنا میشدیم و ازدواج میکردیم».
منبع : همشهری جوان
بنام خدا
بیاد مهدی (عج)
سلام به همه اهالی کوچه شهید حسین قضاوی
ماه محرم و ایام عزای سروروسالار شهیدان را بهتون تسلیت عرض میکنیم.
باید ببخشید که زودتر نتونستیم به روز کنیم. آخه دهه اول محرم بود و حال و هوای مخصوص به خودش.
اول اجازه بدید از طرف همه اعضا مجموعه یه تشکر انجام بدیم:
اگه یادتون باشه سال گذشته بروبچ مکتب با آغاز ماه محرم یه کار بسیار جالب (از نظر اکثر اهالی کوچه شهید حسین قضاوی) انجام دادند. اونها اومدند و به تعداد خانه های محله یک پرچم 50*50 سانتی متری آماده کردند که روش نوشته شده بود :
ارباب خوبم حسین (علیه السلام)
و این پرچم ها را به بالای درب منازل نصب کردند. خداییش محله یه حال و هوای دیگه ای پیدا کرده بود. هرکسی وارد میشد یه بوی محرم رو احساس میکرد.
خلاصه بروبچ تبلیغات مجموعه با پایان یافتن ماه محرم یه شب به طور مخفیانه تمام پرچم ها را باز کردند. به طوری که فردای اون روز یعنی اول ماه صفر همه با دیدن این صحنه شروع کردند به انتقاد کردن.
ولی بروبچ تبلیغات با صبوری تحمل کردند تا پایان ماه صفر و شروع ماه ربیع الاول که مصادف بود با اول عید نوروز.
صبح روز عید بروبچ تبلیغات مکتب همون پارچه ها را بسته بندی شده به عنوان عیدی درب خونه ها دادند.
به نظر خیلی ها کار جالبی بود.
اما امسال همه منتظر یه کار دیگه بودند ولی تا حالا که هیچ خبری نشده. از تبلیغاتچی های هیئت هم که میپرسیم میگن امسال طرح خاصی نداریم.
اما بعضی از همسایگان به یاد محرم سال گذشته پرچم هاشون رو نصب کردند و یه حال و هووای دیگه ای به محله دادند.
در همین راستا یه متنی در ماهنامه طوبی بهمن ماه (مخصوص خواهران مکتب) دیدیم که جالب بود.
در قسمت خبرهای ویژه از طرف مسئول تبلیغاتچی ها نوشته شده بود:
بعضی از همسایگان (اعضای کوچه شهید حسین قضاوی) طرح محرم سال گذشته هنوز در ذهنشان بود و ما و محله را در حال و هوای محرم سال قبل (1385) قرار دادند و قطعاً دیگر همسایگان یادشان بود و دیگران را دعا کردند.
ما هم به نوبه ی خودمون از طرف همه بروبچ مکتب تشکر و قدردانی میکنیم از همه اونایی که با نصب پرچم ها نشون دادند همواره به یاد امام حسین (ع) و هیئت مکتب المهدی (عج) هستند.
بنام خدا
بیاد مهدی (عج)
سلام به همه بازدیدکنندگان وبلاگ مکتب خانه. از اینکه چند روزی نبودیم معذرت میخواهیم.
آخه این چند روز همه بچه ها در تدارک برپایی جشن عید غدیر بودند و هر کسی یه مسئولیتی برعهده داشت.
جاتون خیلی خالی بود. جشن باشکوهی بود
و اما موضوع امروز:
بالاخره شب عید غدیر ماهنامه گل نرگس و طوبی پخش شد.
ضمن عرض خسته نباشی به همه ی مسئولین این ماهنامه باید بگیم که همچنان یکسری نقاط ضعفی در این دو ماهنامه وجود داره که امیدواریم در آینده ای نزدیک و با همت مدیرمسئول و سردبیر این مشکلات برطرف شود.
این شماره که شماره 28 ماهنامه گل نرگس بود در قسمت (جایی برای شروع) این شماره مصاحبه ای شده بود با جناب حجت الاسلام حاج آقا عبودی در مورد عید غدیر و ولایت امیرالمومنین حضرت علی (ع) که توجه شما را به گوشه هایی از این گفت و گوی دوستانه جلب میکنیم.
1. برای شروع مقدمه ای از عید غدیر بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی بن ابی طالب (ع).
مطلبی که برای شیعیان و مخالفین آنها خصوصا وهابیون مهم است بحث امامت و جانشینی بعد از آن حضرت میباشد. همه مسلمانان تا پیامبر را قبول دارند و همه اختلافات بعد از رحلت ایشان آغاز شد و اصلا تشیع و تسنن از همین جا آغاز شد.
2. جهت اثبات ولایت امیرالمومنین حضرت علی (ع) چه دلایلی میتوانیم بیاوریم؟
اولا با توجه به آیه قرآن (الیوم اکملت لکم دینکم.......) که در روز عید غدیر نازل شد متوجه میشویم که حضرت را خود داوند منسوب کردند. و در قرآن داریم که خداوند به پیامبر میگوید : ای پیامبر اگر این کار را انجام ندهی رسالتت را انجام نداده ای. کدوم کار؟ آخه در اون روز هیچ اتفاقی مهم تر از این نیفتاد.
دوما : در روایتی از پیامبر داریم که اگر لحظه ای حجت خداوند روی زمین نباشد زمین اهلش را می بلعد. حال این موضوع پیش می آید:
از لحظه ی فوت پیامبر تا منسوب شدن ابوبکر به عنوان خلیفه حدود هشت ساعت طول کشیده. در این هشت ساعت اگر حجتی نبوده چرا زمین اهلش را نبلعیده؟
ثالثا : خیلی از آقایان میگویند : پیامبر در واقعه غدیر میخواست بگوید که علی را دوست داشته باشید. آخه مگر ممکنه پیامبری که اینقدر به حق الناس حساس است بیاید در گرمای حجاز همه را جمع کند رفته ها را برگرداند ، صبر کند عقب مانده ها برسند برای اینکه بگوید علی را دوست داشته باشید؟؟؟
رابعاً : بهترین سوالی که میتوان پرسید این است که : قبر حضرت زهرا (س) دختر پیامبر (ص) کجاست؟ و چرا مخفی است؟
3. وظیفه ما در قبال عید غدیر چیست؟
ما یه وظیفه عمومی داریم و یک وظیفه فردی. ما اول باید خودمان ولایت امیرالمومنین (ع) را با معرفت و آگاهی درک کنیم و سپس به مردم بیاموزیم.
مطالب فوق گوشه هایی از گفتگوی دوستانه بروبچه های ماهنامه با حاج آقا عبودی بود.
التماس دعا. خدانگهدار.
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع).
بنام خدا
بیاد مهدی (عج)
سلام.
در ابتدا از دوستانی که در جلسه جمعه شب شرکت کردند کمال تشکر را داریم و امیدواریم این حضورها تداوم داشته باشد.
و اما موضوع داغ این روزهای مکتب خونه در مورد تاریخ پخش ماهنامه گل نرگس شماره 28 (دیماه) است.
طی صحبتی که با مدیرمسئول ماهنامه داشتیم (مورخ جمعه 23 / 9 / 86 ساعت 4 بعدازظهر) قرار بر این بود که ماهنامه در شب عید قربان یعنی پنجشنبه 29 آذر ماه پخش بشود ولی دیشب طی مکالمات تلفنی سردبیر ماهنامه با اینجانب قرار بر این شده است که تاریخ پخش یک هفته عقب بیفتد و همزمان شود با عید سعید غدیر خم
جناب سردبیر دلیل این تاخیر یک هفته ای را مهم بودن عید غدیر برای مسلمانان و مخصوصا ما شیعیان عنوان نموده اند ولی از ما نشنیده بگیرید :
به نظر میرسه هنوز مطالب و خصوصاً طراحی شماره جدید ماهنامه (شماره 28) پایان نیافته و آماده نشده است
خلاصه اینکه وظیفه ی ما اطلاع رسانیه و ما هم سعی میکنیم بی پرده با دوستان صحبت کنیم.
منتظر آپ بعدی ما باشید که انشاءالله در مورد طرح جدید و نوپای کوچولوهای باغ عشق خواهد بود شاید هم مسئله ی جنجالی ورزش مکتب
راستی روز عرفه ما مکتبی ها را فراموش نکنید
به امید حضور و ظهورش
لیست کل یادداشت های این وبلاگ